راضیه پور فضلی | 5 تیر 1394
ارتباط ما با یک دیگر کمرنگ شده و همه در اتاقهایمان محصور و سلطان رویاهای خودمانیم. اما رویاهای ما باید با رویاهای دیگران درگیر شوند و رویاهای تازه ای بسازند.
جواد مجابی مهمان یکی از گفتارهای کارنما بود تا با او دربارهی کتاب تازهاش، «سرآمدان هنر نو» به گفت و گو بنشینیم. در این نشست که روز سهشنبه، دوم تیرماه 1394 در موسسهی چارسو برگزار شد، مجابی از مسیری سخن گفت که از اواخر دههی چهل تا نیم سده پس از آن ادامه پیدا کرد.
به گفتهی خودش، نخستین برخورد جدی او با نقاشی به سال 1337 (1958) و دو سالانهی تهران باز میگردد که گروهی از هنرمندهای نوگرا در برابر شاگردهای کمالالملک صحنهی هنر ایران را برای دههها تسخیر کردند. ده سال بعد و پس از دنبال کردن هنرمندها و کارهایشان نخستین فعالیت انتقادی خود را در روزنامهی اطلاعات آغاز کرد، و آن گفت و گویی بود با هنرمندهای «گروه پنج» (تناولی، سپهری، سعیدی، زنده رودی، و بهمن محصص) که او تمام حرفهای آنها را سرشار از اعتماد به نفس آدمهایی میداند که خیلی خوب میدانستند چه میکنند و قصد فتح دنیا را داشتند. او محصص را به خاطر دشمنی شدیدش با ابتذال ستود، چنان که خود محصص گفته بود: «مضحکترین موجود هنرمند متملّق است.»
پس از آن تا سال 1358 در روزنامهی اطلاعات فعالیت کرد و در همین زمان شروع به گردآوری سندها و مدرکهای نمایشگاههای گوناگون کرد تا شالودهی کتاب هنوز به چاپ نرسیدهاش «تاریخ نقاشی» را بچیند. او با توجه به فقدان جدی منبع، انگیزهی خود را انتشار سندهایی از هنر معاصر دانست.
استراتژی مجابی برای نقدنویسی، به گفتهی خودش، «پرهیز از دشمنی زایی» بوده است. او گفت: «من دربارهی همهی نمایشگاهها نمینوشتم؛ فقط دربارهی نمایشگاههایی نوشتهام که دوست داشتم ... و به هیجان میآمدم و انگیزهای میشد برای نوشتن؛ طبیعتاً چیزهای منفی در آنها کم است. در حالی که، برخی از همکارها در آن زمان راجع به همهی نمایشگاهها مینوشتن و آ نهایی که دوست نداشتند را میکوبیدند.»
جواد مجابی دهههای چهل و پنجاه را بسیار درخشان خواند و دلیل آن را فضای «نیمه» فعال فرهنگی آن زمان دانست. او پافشارانه بر این باور است که شرایط تاثیر به سزایی در رشد آدمها دارد و در آن زمان شاید به دلیل رویدادهای فرهنگی چشمگیری مانند جشن هنر و فستیوال فیلم ایران هنرمندها فرصت آن را داشتهاند که از پوستهی خود بیرون بیایند، مقایسه کنند، و افقهای بازتری را پیش روی خود ببینند و به قول خودش: «فهمیدند که باید یاد بگیرند» و تلاش کنند تا موقعیت خود را در فرهنگ پیدا کنند. او به خوبی توضیح داد که تا چه اندازه «ارتباط ما با یکدیگر کمرنگ شده و همه در اتاقهایمان محصور و سلطان رویاهای خودمانیم. اما رویاهای ما باید با رویاهای دیگران درگیر شوند و رویاهای تازه ای بسازند.»
در این بخش از نشست، بحث اهمیت جهانی شدن و هویت ملی پیش کشیده شد و مجابی هر دو واژه را به تمامی لفاظی دانست و توضیح داد که موتیفهای بومی باید آرام آرام در کار هنرمندها هضم شوند و با جهان بیرون تلاقی یابند و صِرف تکرار پوستهی سنت خطرناک است. او نوگرایی را مرحلهی گذار خواند و نوگرا را کسی دانست که تقلید میکند تا یاد بگیرد نوآوری کند. «هنرمند باید بی وقفه و عاشقانه کار کند و سرانجام روزی چیزی در ذهناش ترکیب میشود و هویت کارش را می سازد» اما این شرایط است که میتواند این مرحله را کوتاه کند یا کش دهد و این منتقدهایند که باید هنرمندها را به سوی تداوم تجربههای موفقشان سوق دهند.
حسین ایالتی با اشاره به بخشی از نخستین مقالهی کتاب یعنی «نوآوری با عبور آگاهانه از سنت» این بحث را پیش کشید که گویا در دهههای چهل و پنجاه مسالهی اهمیت منتقد در حال حل شدن و جایگاه منتقد در حال تثبیت شدن بوده است. مجابی ضمن موافقت با این برداشت گوشزد میکند که برای رفع مشکلهای موجود در فضای انتقادی امروز ما باید به نظم و سامانی تازه بیندیشیم که منتقدها را حمایت و تامین کند، و پس از آن به نظریه پردازانی نیازمندیم که هنرمندها را به نقطههای قوتشان آ گاه کنند و این دستاوردها را به بینندهها بشناسانند. به نظر او نظریه پرداز وظیفه دارد پایههای فرهنگی جامعه را بشناسد و آن را به مردم و هنرمندها پیشنهاد کند.
مجابی با خواندن متنی با نام «جای من کنار جوانهاست» که به تازگی به پایان رسانده بود و در این نشست آن را به کارنما هدیه کرد، به ستایش شورانگیز جوانی پرداخت: «میایستد به بویهای؛ میافتد، اما از پویه نمیافتد. دیدهای که دنیا را ساختهاند، در ویران کردنشان هم نوعی ساختن را ببین.»